سوختــگان

محرمی دیگر از راه رسید
با وجود سردی هوا محافل عزاداری اباعبدالله گرم است.گاهی آنقدر گرم که آتشی برپا می شود و عده ای می سوزند. چقدر دردناک است.دردناک تر بهره برداری عده ای از این جریانات است.
حاج منصور که خود در آتش سوزی مسجد ارگ بود امروز در مراسم تشیع کشته شدگان گفت «همیشه در نوحه ها از سوختن خیمه ها و زیر دست و پا ماندن کودکان می گفتیم اما کسی پی به شدت مصیبت نمی برد تو این آتش سوزی کودکانی زیر دست و پا ماندند و سوختند».
عجب از این سوء استفاده ها که از هر جریانی فقط برای گرم نگه داشتن محافل خود بهره برداری می کنند.آنچه می ماند پاسخگو نبودن متولیان امور است.
نظرات 1 + ارسال نظر
علی جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 10:53 ب.ظ

مولانا کمال الدین کاشانی متخلص به محتشم ازشاعران قرن دهم هجری است که همزمان با شاه طهماسب اول صفوی می زیست و در سال 996 هجری قمری وفات کرد. قسمتی از ترکیب بند معروف وی را در مراسم عزاداری دیده ایم. تمام دوازده بند آن به شرح زیر است:


باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از كجا كز او
كار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گويا طلوع مى‏كند از مغرب، آفتاب
كاشوب در تمامى ذرات عالم است
گر خوانمش قيامت دنيا، بعيد نيست
اين رستخيز عام، كه نامش محرم است
در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست
سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است
جن و ملك بر آدميان نوحه مى ‏كنند
گويا عزاى اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پرورده کنار رسول خدا حسین

کشتی شکست خورده طوفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا
گر چشم روزگار برو فاش می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم زقحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشکر اعدا نکرده شرم
کردند رو به خیمه سلطان کربلا
آندم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر
با این عمل معامله دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسله انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک مجرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه‌ ستیزه در آن دشت کوفیان
بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنه‌ خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو
فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

چون خون زحلق تشنه او بر زمین رسید
جوش زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه ایمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح ‌الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط را که آن غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریده‌ رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
گلگون کفن به عرصه‌ محشر قدم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
آل علی چو شعله‌ آتش علم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سربرهنه بر آمد زکوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری ببارش آمد و بگریست زارزار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بی ‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بی‌عماری محمل، شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
روح ‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه، خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‌اختیار نعره‌ هذا حسین از او
سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول
رو در مدینه کرد که یا ایها الرسول

این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر، کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطه‌ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد، بر حجاب دو کون آستین فشان
واندر جهان، مصیبت ما برملا ببین
نی را چو ابر خروشان به کربلا
سرهای سروران همه بر نیزه‌ ها ببین
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزه ‌اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکه‌ کربلا ببین
یا بضعة الرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه‌ طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان
در دیده‌ اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که ازین نظم گریه ‌خیز
روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ‌ای
وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ‌ای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ‌ای
ای زاده زیاد نکرداست هیچ گاه
نمرود این عمل که تو شداد کرده ‌ای
کام یزید داده ‌ای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ‌ای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست
در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده ‌ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ‌ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزرده ‌اش به خنجر بیداد کرده ‌ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد