چشمان پر امید

 

 

آقای رآس (RAAS) برای حل و فصل مسائل قرارداد شرکتش دیشب آمده بود ایران و امروز با ما جلسه داشت، سر میز ناهار گفت دیشب از فرودگاه که می آمدم زیر پل پارک وی با سنگ به ماشین ما حمله کردند. دو گروه جوان ساعت 2 نیمه شب با هم زد و خورد می کردند و پلیس وی‍ژه هم در آنجا حضور داشت.

تعجبش زمانی بیشتر شده بود که متوجه شده بود اینان طرفداران دو کاندیدا هستند. می گفت تو اروپا جوونا کاری به این مسائل ندارند اما اینجا برعکس است.

با وجود این حرکات زننده در مجموع روزها و شبهای خوبی سپری می شود. شور و نشاط خاصی بین جوانان موج می زند. در چشمانشان امید موج می زند.

ایکاش این امید به یاس مبدل نشود.

گوئی این امید به من هم سرایت کرده ، با خیر مقدم به خودم!

عدم رعایت حقوق یکدیگر

چند روز بچه ها به اتفاق مادرشان برای خرید عازم خیابانهای شلوغ شهر شدند.از آنجا که امکان بردن ماشین داخل طرح نبود با مترو رفتند. در ایستگاه امام خمینی برای تعویض خط مجبور بودند پیاده شوند. به هنگام پیاده شدن، از واگن مخصوص بانوان، ازدحام جمعیت برای سوار شدن وضعیت دشواری را ایجاد نمود و در آن اوضاع و احوال که بچه ها می خواستند پیاده شوند و سیل جمعیت قصد سوار شدن داشتند پای دختر کوچیکه میان فاصله ترن با سکو فرو رفت. جمعیت بدون توجه هجوم می آورد و بچه ها دچار بیم و هراس شدند. بالاخره با جیغ و فریاد بسیار ، که خدا این را از خانمها نگیرد، پای گیرافتاده خارج شد و بچه ها در حالی که بشدت ترسیده بودند از ترن پیاده می شوند.

وقتی در بلاد کفر ، تا آنجا که شاهد بودم، می بینیم چگونه مردم بدون آنکه ماموری بالای سر خود داشته باشند  در ارتباط با رفت و آمد پیاده یا سواره حقوق همدیگر را رعایت می کنند و گاها" از این همه رعایت حال یکدیگر حالمان بد می شود. آن وقت در این مملکت اسلامی که ادعا داریم که بهترین مردمیم و حتی بهتر از اهل کوفه، با وجود انواع تابلو راهنما بازهم از رعایت یک اصل کلی که باید اول اجازه دهیم پیاده شوند و بعد سوار شویم غفلت می کنیم. و تازه کلی هم طلبکار هستیم.

در اون شبهائی که بعلت کمبود برق اکثر کوچه و خیابانهای تهران مثل شهر ارواح بود و تنها کورسوی چراغ خانه ها بعضا" روشنای معابر بود. پشت سر یک ماشین پلیس که گویا بخاطر صرفه جوئی در مصرف برق! چراغ گردانش را هم خاموش کرده بود وارد یک کوچه یک طرفه شدم. ناگهان ماشینی با سرعت از سمت مقابل وارد همان کوچه شد . ماشین پلیس با نور بالا مقابل آن توقف کرد. راننده اتومبیل که گویا بعلت نور بالای ماشین پلیس متوجه آن نشده بود با عصبانیت پیاده شد و گفت : الاغ !‌ راه نمی دی نور بالا هم می اندازی؟ خوب چهره آن جوان با دیدن افسر پلیس و به التماس افتادن او دیدنی بود.

پایان نامه خرگوش*

یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید.
روباه: خرگوش داری چیکار می کنی؟
خرگوش: دارم پایان نامه می نویسم 

روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟
خرگوش: من در مورد این که یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می نویسم

روباه: احمقانه است، هر کسی می دونه که خرگوش ها، روباه نمی خورند  

خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا.خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادامه داد.در همین حال، گرگی از آنجا رد می شد.

گرگ: خرگوش این چیه داری می نویسی؟
خرگوش: من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم 

گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: مساله ای نیست، می خواهی بهت ثابت کنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند.خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد.در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود.در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود.ـ
 

نتیجه
هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چه باشد
هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامه تان داشته باشید
آن چیزی که مهم است این است که استاد راهنمای شما کیست؟!!!! 

 

*این مطلب را آقای علیرضا قراباغی برایم فرستاده با تشکر از ایشان.