خانم موشه

خانوم موشه صبحها که از خواب پا می‌شه. حتی قبل از باز کردن چشمهاش با دستای کوچولوش دنبال دم آقا اسبه می‌گرده. اگه دم آقا اسبه اون دور و ور نباشه خانوم موشه غرغرش درمیاد و تا دم آقا اسبه رو پیدا نکنه دست از غرغر برنمی‌داره. حالا نه اینکه این غرغر مثل غرغر بقیه خانوم موشها باشه‌ها، نه اونطوری نیست فقط شروع می‌کنه به اوووم اوممم کردن با حالت ناراحت. القصه وقتی خانوم موشه دم آقا اسبه رو پیدا کرد آروم  اونو می‌کشه روی خودش بعد عقب عقب می‌ره و خودشو توی شکم آقا اسبه جا می‌کنه، اونوقت یک کم هم خودش رو تکون می‌ده تا جاش نرم بشه و بعد باز می‌خوابه. آقا اسبه که این عادت خانوم موشه رو می‌دونه همیشه سعی می‌کنه صبحها دمش رو یه جایی بزاره که تو دسترس خانوم موشه باشه و بعد هم سعی می‌کنه جوری بخوابه که خانوم موشه بتونه خودش رو راحت‌تر توی بغل آقا اسبه جاکنه. خانوم موشه و آقا اسبه یه زندگی خوب دارن. آقا اسبه خانوم موشه رو لیس می‌زنه. نه اینکه فکر کنید عقلش نمی‌رسه که باید خانوم موشه رو ناز کنه نه بیچاره عقلش می‌رسه منتها زیر سمهاش نعل داره و می‌ترسه یه بلایی سرخانوم موشه بیاد اینکه خانوم موشه رو می‌لیسه. خانوم موشه هم می‌ره  روی پشت آقا اسبه و اونو می‌خارونه. آقا اسبه هم مواظب خانوم موشه هست که مبادا بقیه حیوونها بهش صدمه بزنن. خانوم موشم گاهی می‌ره این ور و اونور و برای آقا اسبه قند میاره. بقیه حیوونها هم این دوتا رو بربر نگاه می‌کنن و فکر می‌کنن اینها چطوری می‌تونن با هم زندگی کنن. بقیه حیوونها هنوز نمی‌دونن که شباهتها مهم نیست و تفاهم داشتن سر اختلافها مهمه. آقا اسبه الان داره سرش رو تکون می‌ده و می‌گه من دیگه باید برم. منم ازش می‌خوام هرموقع وقت داشت یه سری به من بزنه و بقیه قصه‌اشون رو بگه.