یک روز جالینوس ابلهی را دید دست بر گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی کرد. گفت: اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدینجا نرسیدی!
دوعاقل را نباشد کین وپیکار نه دانایی ستیزد با سبکسار
اگر نادان به وحشت سخت گوید خردمندش به نرمی دل بجوید
دوصاحبدل نگهدارند مویی همیدون سرکشی آزرم جویی
وگر بر هر دوجانب جاهلانند اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکی را زشتخویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام
بتر زانم که خواهی گفت آنی که دانم عیب من چون من ندانی گلستان سعدی - در فواید خاموشی |