
نوزدهم شهریور ؛ در چنین روزی در سال ۵۸ به همراه خانواده در اصفهان بودم. در محوطه سبز خیابان چهار باغ با برادرم بازی می کردم و پدرم با آقائی مشغول صحبت بود.آنجا بود که خبر فوت آیه الله طالقانی را شنیدم . پیش از این بارها نام او را شنیده و تصویرش را دیده بودم.چیزی که همواره از او در ذهن داشتم این بود که گفته می شد به هنگام زندان ؛ بسیار شکنجه شده و حتی ناخنهایش را کشیده بودند.این کشیده شدن ناخن برایم بسیار سوال برانگیز بود که واقعا چه بر سر فرد می آید؟
نمی دانم اگر او زنده می ماند سرنوشت او و انقلاب چگونه رقم می خورد.اما به راستی اکنون که آرا و اندیشه های میانه روی او را می خوانم جای آن را در این روزگار بسیار خالی می بینم
او را ابوذر زمان نامیدند .ایا می دانید چه بر سر ابوذر آمد؟آیا امروز ابوذر کم داریم؟
خدایش بیامرزد
هیچی اون یکی می شد مثل بقیه با خوار مادر مردم ازدواج می کرد خدا را شکر یکی کمتر هم واسه خودش نعمتیه !
بر عکس من فکر می کنم او (و یا حتی شهید مطهری) در صورت زنده بودن الان همان وضعیتی را می داشت که عبدالله نوری دارد شاید هم بدتر بالاخره او ابوذر بود و حاکمان اصلا طاقت تحمل ابوذر را ندارند.
شاید او ابوذر زمان بود ،
اما ابوذر که بود ؟
محمد(ص) زمان او که بود ؟
آن که این لقب را برای او بکار برد ( خمینی ) خود نیازمند لقبی
بزرگتر برای خویش بود تا دیگران بکار برند و چنین شد که اورا
ابوذر زمان نامید .
اینطور نیست ؟