خانم جیرجیرکه اومد به آقا خرسه گفت من دوستت دارم ! و عاشقت شده ام .آقا خرسه گفت :« زمستان شروع شده و وقت خواب زمستانی من فرا رسیده ، باشه وقتی بیدار شدم در مورد این موضوع با هم صحبت می کنیم».
سه ماه بعد ، وقتی آقا خرسه از خواب زمستانی بیدار شد ، هر چه گشت خانم جیرجیرکه را پیدا نکرد آخه اون نمی دونست که جیرجیرکها سه روز بیشتر عمر نمی کنند !!
خیلی قشنگ بود ...