وعدگاه من

پنجشنبه،غروب ، قبرستان

یک فضای غریب،حزن آلود

هر طرف را نگاه می کردی

روز لشکر کشی ماتم بود

 

در هوای همیشه نم نـاکش

بوی عود و گلاب می پیچید

یک نفر روی قبر جان می داد

یک نفر توی قاب می خندید

 

سر من گیج می شود انگار

باید از نصف راه برگردم

مثل روحی فراری از دوزخ

گور خود را سریع گم کردم

 

پنجشنبه، غروب، زایشگاه

یک کمی آن طرفتر از گلزار

این دفه گریه های یک  بچه

باز هم یک شروع ،یک تکرار

 

زندگی اتهام آدمــــــــــها

حبسهائی عجیب طولانی

خوشبحال کودکی مرده

بدترین اتفاق انســــــانی

 

چار دیوار خط خطی ،سلول

موقع پر کشیدن از زندان

وعدگاه من و شما باشد

پنجشنبه، غروب ،قبرستان

 

نظرات 5 + ارسال نظر
فرزاد پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:54 ب.ظ http://damn2damned.mihanblog.com

زندگی
چون قفسی است
قفسی تنگ
پر از تنهایی و چه خوب است
لحظه غفلت آن زندانبان
بعد از آن هم
پرواز...

محبوب جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:14 ق.ظ

شعر از خودتونه؟ از این مصرع خیلی خوشم اومد : باز هم یک شروع ٬یک تکرار.

از خودم؟ اسمم را هم به زور می نویسم!!

محبوب جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:07 ب.ظ

:) شاعر کیه ؟

هوشنگ دیناروند

سروش جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:19 ب.ظ http://clickit.blogsky.com

بسیار زیبا بود سید جان
البته وعده گاه های زیبا تری هم هست !
می تونیم اونجاها قرار بذاریم!

ساغر جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:02 ب.ظ

به نظرم بهترین وعدهگاهی است که ریا درآن نیست
نیازی به تجملات و چشم و هم چشمی هم نداره صاف و ساده
قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد