پنجشنبه،غروب ، قبرستان
یک فضای غریب،حزن آلود
هر طرف را نگاه می کردی
روز لشکر کشی ماتم بود
در هوای همیشه نم نـاکش
بوی عود و گلاب می پیچید
یک نفر روی قبر جان می داد
یک نفر توی قاب می خندید
سر من گیج می شود انگار
باید از نصف راه برگردم
مثل روحی فراری از دوزخ
گور خود را سریع گم کردم
پنجشنبه، غروب، زایشگاه
یک کمی آن طرفتر از گلزار
این دفه گریه های یک بچه
باز هم یک شروع ،یک تکرار
زندگی اتهام آدمــــــــــها
حبسهائی عجیب طولانی
خوشبحال کودکی مرده
بدترین اتفاق انســــــانی
چار دیوار خط خطی ،سلول
موقع پر کشیدن از زندان
وعدگاه من و شما باشد
پنجشنبه، غروب ،قبرستان
زندگی
چون قفسی است
قفسی تنگ
پر از تنهایی و چه خوب است
لحظه غفلت آن زندانبان
بعد از آن هم
پرواز...
شعر از خودتونه؟ از این مصرع خیلی خوشم اومد : باز هم یک شروع ٬یک تکرار.
از خودم؟ اسمم را هم به زور می نویسم!!
:) شاعر کیه ؟
هوشنگ دیناروند
بسیار زیبا بود سید جان
البته وعده گاه های زیبا تری هم هست !
می تونیم اونجاها قرار بذاریم!
به نظرم بهترین وعدهگاهی است که ریا درآن نیست
نیازی به تجملات و چشم و هم چشمی هم نداره صاف و ساده
قشنگ بود