زمانی که روز چهارشنبه شاخص بورس مجدداً به زیر 10 هزار واحد رسید و طبق روزهای قبلی روند منفی خود را ادامه داد چیزی که خیلی برایم جالب بود صف فروش سهام بیش از هفتاد درصد شرکتهای بورسی بود در حالیکه افت شاخص 13 واحد بیشتر نبود. می دانید چرا عحب برانگیز است؟ وقتی گفته می شود 70 درصد شرکتها صف فروش دارند شاخص می بایست سقوط آزاد کند !! اما چرا این طور نمی شود؟
زیرا مدیران بورس با ایجاد محدودیتهای مختلف جلوی این روند را گرفته اند. اولا دامنه نوسانات چه مثبت و چه منفی بیش از 2 درصد نمی شود و این هم تازه به فاکتوری بنام حجم مبنا بستگی داره و بعد هم سبد در نظر گرفته شده دستکاری می شود. پس می توان نتیجه گرفت این میزان الحراره اقتصادی خراب است.
میزان الحراره دیگر نرخ تورم است.نرخ اعلام شده تورم در ماههای اخیر حتی صدای رئیس اتاق بازرگانی را هم درآورد و او نیزآن را اشتباه خواند.وقتی شاهد هستیم که هر روز مایحتاج ضروری مردم دچار افزایش شدید می شود. و یا قیمت مسکن چه اجاره وچه خرید آن یکباره 50 تا60 درصد افزایش می یابد، هزینه ای که درصد بالائی از هزینه های خانوار را در بر می گیرد.اما می بینیم نرخ تورم اعلام شده نیم درصد آنهم نسبت به سال قبل افزایش نشان می دهد. دوستی در بانک مرکزی می گفت به ما صریحاً اعلام کرده اند که سبد کالاها را که بالغ بر 300 قلم کالا می باشد تغییر دهیم تا نرخ تورم تغییر کمتری یابد. این مطلب را می توان تائید کرد چرا که در روزنامه های مختلف از قول کارشناسان اقتصادی خواستار اعلام سبد کالاها شده اند ولی بانک مرکزی پاسخی نداده است.
دروغ گوئی شاخ و دم نداره این مصداق بارز قلب واقعیت است.
باز در همین چهارشنبه ای رئیس جمهور گرانی را میراث گذشتگان دانسته و قول داده تا سال دیگر نوسانات را کنترل کند . نوسان یعنی افزایش و کاهش ، ما که نوسانی را نمی بینیم تماماً سیر صعودی قیمتها ست. اینها هنوز هم بر این باورند که می توانند با دستور العمل و بخشنامه می توانند همه چیز را ثابت نگهدارند.
راستی شورای نگهبان بالاخره طرح دو فوریتی مجلس برای ساعات کار بانکها را تایید کرد.اون قبلی را که در آن گفته شده بود ساعات کار بانکها باید به 7:30 برگردد را رد کرده بود ولی در این یکی گفته شده ساعت کار بانکها می بایست قبل از شروع کار ادارات شوددولت و بخصوص وزیر کشور که این پیشنهاد او بود تا بانکها به این روز بیفتند از روی لجبازی حاضر به تغییر نشدند و حتی دولتهای قبلی را بی عرضه دانستند .
حالا باید منتظر روش کار دولت بمانیم. فکر کنم دولت اگر بخواهد بازهم پافشاری کند ساعات شروع کار ادارات را به بعد از ساعت 9 منتقل کند!!! تا از حرفش کوتاه نیاید.
دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه
هر دو جانسوزند ولی این کجا و آن کجا
تیغ عیاران کج و ابروی مه رویان کج
هر دو خون ریزند ولی این کجا و آن کجا
موی ابلیسان پریش و زلف مه رویان پریش
امروز روز قتل امیر کبیر است .بزرگ مردی که خیلی جلوتر از زمان خودش زندگی می کرد. البته دنیا در آن زمان راه پیشرفت را یافته بود و نخبگان بسیاری را در دامان خوش پرورانده بود اما جامعه آن روز ایران از این قافله عقب بود و همچنان نیز هست . در چنین زمانی فردی به صدارت می رسد که در صدد تبر می آید که تغییرات بنیادی در ارکان نظام آن زمان ایجاد کند. اما مردم در وادی دیگری سیر می کردند. امیر کبیر قربانی جامعه خودش شد. همانطور که قائم مقام فراهانی نیز چنین شد . نمی دانم کتاب" جامعه شناسی نخبه کشی " دکتر رضا قلی را خوانده اید یا نه، دکتر در این کتاب بخوبی روند قربانی شدن چنین انسانهائی را در جامعه عقب مانده دورانشان بخوبی بررسی می کند این کتاب در سال 77 منتشر شد آن زمان که خاتمی با بیان دیگری به عرصه آمد اما او نیز حرفهائی می زد که جامعه از فهم آن عاجز بود یا حوصله شنیدن آن را نداشت. رضا قلی در جائی از این کتاب می گوید «در یک جامعه ضحاک پرور،فریدون توفیق چندانی نمی یابد، آن هم مشروط بر این که به ابزارهای ضحاک دست نبرد،زیرا جامعه رفتار او را بر نمی تابد».
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازهبان کرد: روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟
دروازهبان: روز به خیر، اینجا بهشت است.
خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم
دروازهبان به چشمه اشاره کرد و گفت: میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بوشید.
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعهای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: روز به خیر
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنهایم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگها چشمهای است. هرقدر که میخواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند...
از کتاب «شیطان و دوشیزه پریم»، پائولو کوئیلو