فضولی

یکى از بزرگان اهل تمیز
که آوردن نام او هست چیز!
به من گفت: حرف حسابى نزن!
نگو قرمز و حرف از آبى نزن
زبان را نچرخان که ایران من!
به تو هیچ ربطى ندارد وطن
وطن مال اهل تمیز است و بس
نه مال تو که کمترى از مگس
چه کارت به اینکه رئیس فلان
نشسته ست جایى که ربطى ندارد به آن!
همین کارهاى تو شعر مرا
غلط مى کند از لحاظ هجا!
فضولى مگر یک نفر مى رود
به هرچه دلش خواست ور مى رود؟!
فضولى مگر اینکه آن سوى آب
چه سرمایه ها خفته در هر حساب؟!
تو را با سیاست و اینها چه کار
تو را نیست غیر از شعار سه  کار،
به پندار و گفتار و کردار نیک
شود ظاهرت در جهان شیک و پیک
برو فکر نان کن که جارى ست، آب
مگر در فلان روستا نیست آب
و شد ساکت آن مرد اهل تمیز
که با بنده گپ مى زد از پشت میز
خر بنده از کرگى دم نداشت
سیاست که ربطى به مردم نداشت!
فعولن فعولن فعولن فعول
که سرمایه ى جاودانى ست پول!

یارب

یا رب نظری بر من سرگردان کن

لطفی به من دلشده حیران کن

با من مکن آنچه را سزای آنم

آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن

 

نامه به جرج

منم عکساشو پاره کردم

نامه هاشو پاره کردم

فکر یه چاره کردم

بالاخره بعد از بالا پائین کردن بسیار محمود بلای چشم بلبلی نامه پر سوز و گدازی به جرج نوشت .وزیر امور خارجه هم بر آن صحه گذاشت و آن را تصمیمی شجاعانه خواند ، که البته پر بیراه نیست.حال باید ببینیم چه در آن نوشته است.هر چه باشد آمریکا بسیار با سردی با آن برخورد کرده است و حتی گفته می شود آن را پاره کرده است !!!

حال مضمون آن هرچه باشداین عمل فراتر از حد تصورات است . احمدی نژاد کسی نیست که بدون اجازه رهبر آب بخورد. از ابتدا هم مشخص بود که او آمده است تا عامل اجرای یکسری دستورات باشد و این یکی از آنهاست . اعتراف کنند یا منکر شوند همه اینها بر اثر فشارهای بین المللی حادث شده است .

خود خبر ارسال این نامه که بعد از 27 سال شعار مرگ بر آمریکا و آتش زدن پرچم آن و شیطان بزرگ خطاب کردنش ، عبور از یک خط قرمز پر رنگ است .

یادتان باشد نامه نگاری های بین صدام و رفسنجانی ، که به مذاکرات ترک مخاصمه انجامید .گمانم نجارها در حال ساخت میز مذاکرات ایران و آمریکا هستند . صدای چکشها بگوش می رسد .

برهان خلف

می گویند در زمان امام وقتی ادوارد شواردنادزه وزیر امورخارجه شوروی سابق به ایران آمد به مطایبه شایع شد که او مسلمان شده است .چون آنها کمونیستند بودند  و به خدا اعتقادی نداشتند.

از او سوال شد که چه شد که اینطور شد!

گفت: رفتم ایران دیدم امام خمینی یک سری صحبتهائی مطرح می کند رئیس جمهور مطالب دیگری می گوید ، رئیس مجلس هم جور دیگری حرف می زند  و با هر مقامی دیگری دیدار کردم به فراخور حالش سخنانی در باب مملکت و حکومت می گفت .با تجربه ای  که از مملکت داری داشتم به این نتیجه رسیدم که با این اوضاع و احوال نمی شود حکومت داری کرد و پی بردم که بایستی نیروئی فراتر از این وجود داشته باشد که این حکومت را حفظ کند .این بود که پی به وجود خدا بردم.

آآآآآی ی ی  کسانی که در فکر تغییر این نظام هستید این اعترافات یک کمونیست است که از پشتوانه الهی این مملکت سخن می راند پس بدانید که هرگز به خواسته شوم خود نخواهید رسید.

ببخشید که مطلبم کمی شبیه حرفهای ملاحسنی شد.