یوسف پیامبر و استاد خبرزاده

 

دیشب کلی یاد استاد خبره زاده ، استاد ادبیات دوره دانشگاه افتادم. با خانم همسر، سریال بسیار پر بار! یوسف پیامبر را می دیدیم و دائم بیاد استاد بودیم. بخصوص در آن لحظات که یوسف از دست زلیخا پا به فرار گذاشته بود و درها یک به یک به رویش باز می شد یاد او بودیم.بنده خدا او هم همینها را سر کلاس گفت اما نمی دانم چرا جامعه نسوان کلاس برادران بزرگوار را به بی غیرتی متهم کردند.

از کل سریال سه قسمت آن را بیشتر توفیق! نداشتم که ببینم .خیلی منتظر بودم که ببینم آقای سلحشور ، نمی دانم چرا از بین این همه کارگردان خبره جرجیس را انتخاب کردند، چطور این قسمت را از آب درآورده، فکر بد نکنید. تصور می کنم  بعد از انقلاب اسلامی این تنها سریالی بود که چنین صحنه ای را قرار بود در آن بگنجانند. هر چه بود همین اندازه که باعث شدخاطرات شیرین گذشته زنده شود ما را بس بود

گلشیفته ما یا...

عبارت معروفی از سریال بیاد ماندنی سلطان و شبان در خاطره ها باقی ماند آنجا که سلطان خطاب به همسرش می گفت: تو سلطان بانوی مائی یا سلطان بانوی وزیر اعظم.

از لحظه ای که عکسهای گلشیفته فراهانی و مصاحبه اش منتشر شده با وجود رسانه ای شدن آن در سایتها جوی سنگین در بین دولتیان بوجود آمده است. به یقین همه آنها هنوز باور نکرده اند که این گلشیفته آنهاست یا گلشیفته دیگران. گرچه سال گذشته هم میترا حجار حجاب از سر برداشت و یا قبلا" سوسن تسلیمی  بازیگر توانا نیز همین گونه عمل کرد و عکسهای آنها دست به دست می گشت اما صرفنظر از جامعه عطش زده ایران که کنجکاوند که ببینند زیر این روسری و حجاب چه خبر است و سوداگران هر سال از قبل آن سرمایه های هنگفتی به جیب می زنند موضوع گلشیفته با همه تفاوت دارد. او تربیت شده همین انقلاب است .تا مدتی پیش از این او بازیگر نقشهائی بوده که هدفش از دید سیاستگذاران دستگاه فرهنگی این مملکت تعالی بخشیدن به دیدگاه نسل جوان این مملکت  بوده. فیلم میم مثل مادر او با آن تبلیغات بسیار با اشاره به همین مضامین تهیه و پخش شد. حال همین فرد یکباره رفتاری را از خود نشان می دهد که در ایدئولو‍ژی رایج امروز این سرزمین گناهی نابخشودنی است.

صحبت میان او و پرویز پرستوئی در فیلم "بنام پدر" اثر حاتمی کیا ،که  روی تخت بیمارستان بود و از جنگ می گفت را بیاد آورید.آنجا او سخنگوی نسل امروز جامعه ما بود و سوالات معنا داری که او مطرح می کرد.

حالا متولیان نظام از کار خود پشیمانند که چرا با وجود ممنوع الخروج شدن او بازهم اجازه ترک کشور را به او دادند. چرا که آن غائله ای بود که فرو می خوابید ولی این یکی را چگونه جمع نمایند.

زمانی که گوگوش توانست در دولت خاتمی از مملکت خارج شود و کنسرت هایش را برگزار نماید عده ای این کار را باعث خدشه دار شدن آبروی این مملکت دانستند حالا همینها درحالی که سکاندار تشکیلات فرهنگ این مملکت هستند با وضعیتی جدید روبرو هستند. اگر نبود این دولت نور چشمی به یقین این جوش و خروشی که کفن پوشان سابق در دل خود می ریزند نثار متولیان می کردند. 

اما این واقعیت این سرزمین است.گلشیفته نمونه ای است از نسل رشد یافته در دوره پس از انقلاب این مملکت، نسلی که در چهار دیواری ایدئولوژی مکتوب شده از سوی حاکمان اسیر بوده تا به بهشت رهنمون گردد. طرحهای ریز و درشت ارشادی برای او برقرار می کنند هر چیزی خلاف آن را بر نمی تابند و به شدید ترین وجهی با آن برخورد می کنند.غافل از آنکه این گلشیفته خود واقعی اوست .در اولین برخورد در مقابل این رفتار تا چند نسل خانواده او که همگی نیز بازیگرند ممنوع التصویر خواهند شد اگر ممنوع اچیز دیگری نشوند.باید منتظر بمانیم تا این هفته آقای علم الهدا در نماز جمعه مشهد فرمایند.

"پیکره ای از دروغها" نام فیلم اوست که نقش آفرینی کرده اما این نام می تواند در این اوضاع و احوال مملکت ما مصادیق بسیاری برای آن یافت. یکی همین رفتار دوگانه مردم ماست. 

****** 

ای بازیگر گریه نکن ما هممون مثل همیم

صبحها که از خواب پا میشیم نقاب به صورت میزنیم
تا کی به جای خودمون نقابمون حرف بزنه

تا کی سکوت و داد زدن نقش نمایش منه

درد قولنج و طلب بهشت

زمانی عارفی را درد قولنج و نفخ بر شکم افتاده بود و عارف رو به درگاه خداوندی ،حَدثی مسالت می کرد تا بلکه درد التیام یابد و نفخ بر طرف شود اما تا سحرگاه مراد و شفا نگرفت پس رو به فرزند کرد که:« ای فرزند مرا رو به قبله کن» و چون رو به قبله شد گفت:« بارخدایا !اکنون که حدثی برنیامد و نفخ درشکم ماند و دیدار با تو نزدیک آمد، مرا بهشت و حور العین عطا فرما».عارف چون این دعا کرد، فرزند به خنده آمد کهای پدر! چگونه از خدایی که حدثی بدین بداهت و کم ارزشی را بر تو دریغ کرد، بهشتی با آن وسعت و حورالعینی بدان زیبایی و جلال می خواهی ؟