جشن سی سالگی

سی سال گذشت.

صبح که از پنجره دفتر کارم بیرون را نگاه کردم برف شدیدی در حال بارش بود. به اندک زمانی قطع شد. و گهگاه گوشه ای از چهره خورشید  از لایه های نازک شده ابرها نمایان می شد(وای چقدر ادبی شد!!!).

و بازهم هوای ابری بیرون و یا نه، دود گرفته و شلوغی سرسام آور خیابان، ذره ای خبر از جشن سی  سالگی نیست.

برای بچه ها دو تا رادیوی کوچک از سفر سوغات آوردم، چیزی بلد نیستم بخرم! موج رادیو را اسکن کردند، وقتی سرود بهاران خجسته باد را شنیدند با خوشحالی خواستند همین موج بماند تا گوش دهند.

این سرود و سایر سرودهای آن زمان برای ما نوستالژیک است اما برای این بچه ها چی؟

برای اینکه بفهمم چرا، پرسیدم !

گفتند خیلی پر شور و حاله

اما این شور و حال در همان زمان باقی ماند و تداوم نیافت.هر چند این روزها از شور انقلابی بسیار سخن گفته می شود.

نظرات 1 + ارسال نظر
محبوب پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:10 ب.ظ

راستی چرا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد