خلاصه عمر ما

فردا جمعه که بیاید بهارتمام شده است.

یک بهار دیگر از عمرمان گذشت.

چه باک؟

نه!

عمرمان را با بهار آن می شمارند

حتی سال نکو را از بهارش می شناسند

گوئی همه سال در همین خلاصه شده

و ما اول این خلاصه را می خوانیم

و مابقی ...

بی خیال زلزله

دوباره لرزیدیم. دوباره وحشت همه را فراگرفت.باردیگر همه به فکر لرزیدن زمین افتادند و اینکه خطر نزدیک است. تلفن ها پشت سرهم زنگ خوردند.

تو فهمیدی؟

کجا بودی؟

می گن (یا به روایتی می گند) اول قم لرزیده بعد اینجا.

نه خواهر این پیش لرزه تهرانه!!

یعنی چی؟

می گن 9/5 ریشتر بوده ، می دونی چقدره؟

خیلیه!!

گوشی را نگذاشته به اون یکی زنگ می زنه

و این قصه ادامه داره.... تا روز ها دیگر تا بازهمه به فراموشی بسپاریم

مسئول ستاد بحران هم به مردم اطمینان می دهد که زلزله از نوع عمیق بوده و تخلیه شده!! و دیگر خطری مردم تهران(بی خیال مردم جاهای دیگر) تهدید نمی کنه.

آسوده بخوابید.که ما نیز خوابیم.

بیچاره زلزله ، اونم مثل همه رویدادها طبیعی است . اما منفورترین آنها و بیچاره ما که اینقدر غافلیم، غافل  از اینکه زلزله را مایه مصیبت  خود می پنداریم.

چیه پرت و پلا می گم؟

نه!

این زلزله نیست که می کشد و نابود می کند.ما زیر آوار خانه هائی مدفون می شویم که بدست خود ساخته ایم این زلزله نیست که وحشت آفرین است بلکه ویرانی و آواری که برسر مردم فرو می آید هراس انگیز است .

آیا اگر این مردم در خانه هائی سکنی بگیرند که به استحکام آن باور داشته باشند بازهم  با شنیدن خبر زلزله ، لرزه بر آنها خواهد افتاد.

اما چه فایده همه به فکر سود امروز خود هستند. کاری ندارند که چه بر سر مردم خواهد آمد.

خود نیز مقصریم . آنقدر که متراژ بنا و تعداد اتاقها و نوع کابینت و سرامیک کف ساختمان برای ما مهم است ، مهم نیست که سازنده آن اوس غفور است یا فلان مهندس  و آیا اصول ساختمان سازی در آن رعایت شده یا نه.

تفعلی دیگر

بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد

بادِ غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

طوطیی را به خیالِ شکری دل خوش بود

ناگهش سیلِ فنا نقشِ امل باطل کرد

قره العینِ من آن میوه دل یادش باد

که چه آسان بشد و کارِ مرا مشکل کرد

ساربان بار من افتاد خدا را مددی

که امیدِ کرمم همرهِ این محمل کرد

رویِ خاکی و نمِ چشمِ مرا خوار مدار

 چرخِ فیروزه طربخانه ازاین کهگل کرد

 آه و فریاد که از چشمِ حسودِ مهِ چرخ

 در لحد ماهِ کمان ابرویِ من منزل کرد

 نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ

 چه کنم بازیِ ایام مرا غافل کرد

 

ما را رها مکن

چشمان خود را به روی آغوش خدا بگشای

که لبخندش قلب شکسته تو را آرام خواهد کرد

آنگاه که تو می‌گریی

بدان که خداوند هم در غم تو می‌گرید

تو را قسم به شب‌های روشنت

ما را در تنهایی خود رها مکن

که ما به لحظه تولد تو نزدیکیم