جهان را بنگر سراسر
که به رخت ِ رخوت ِ خواب ِ خراب ِ خود
از خویش بیگانه است
و ما را بنگر
بیدار
که هُشیواران ِ غم ِ خویشایم.
خشمآگین و پرخاشگر
از اندوه ِ تلخ ِ خویش پاسداری میکنیم،
نگهبان ِ عبوس ِ رنج ِ خویشایم
تا از قاب ِ سیاه ِ وظیفهیی که بر گِرد ِ آن کشیدهایم
خطا نکند
و جهان را بنگر
جهان را
در رخوت ِ معصومانهی خواباش
که از خویش چه بیگانه است!
ماه میگذرد
در انتهای مدار ِ سردش
ما ماندهایم و
روز
نمیآید.
سلام نازنين
شعر جالب و دلنشینی بود.
ولی باید واقعیتهارو قبول کرد. چون چاره ای نیست. باید از این معرکه که سراسر خطر و دودلیست عبور کرد چه با درد و چه با شادی !!!
اميدوارم که روز به روز پيشرفت کنی و مطالب زيبايی تو وبلاگت منعکس کنی.
اگه فرصتی بهت دست داد که مطمئنم فرصت زياده به وبلاگ من هم سر بزن و نظر خودترو دوستانه شامل حالم کن.
من منتظر لطف و صفای انگشتان نازنينت هستم.
موفق و مويد در پناه يزدان
امروز دلم می خواست در مراسمی که به ياد شاملو برگزار می شود شرکت کنم، ولی فرصت نشد. خوشحالم که تو هم به سهم خود ياد آن عزيز را گرامی داشته ای.
دو سئوال:
چرا فقط يک کامنت می شود اينجا بگذاريم؟
چرا نظر من در مورد مصلحت (اينکه هم مسلمان باشيم با تعبير غير پوسيده از اسلام، هم کشتی بگيريم) پاک شده است؟
سلام علی آقا
فرم نظرخواهی که که برای شما می آورد از حافظه قبلی می آورد پس اول باید آن را از هیستوری خود حذف کنید و مجددا کانکت شوید و سایت را باز کنید .موفق باشید
نظر شما در یادداشت قبلی با فونت ناخوانا ذخیره شده بود و امکان خواندن آن وجود نداشت از این بابت پوزش مرا بپذیرید .
شعر زیبائی بود .
انســـــــــــــــــــــــــان
دشواری وطیفه است .