غروب سرد

یاد دارم یک غروب سرد سرد

میگذشت از توی کوچه دوره گرد

دوره گردم دار قالی میخرم

دست اول جنس عالی میخرم

گر نداری کوزه ی خالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم

اشک در چشمان بابا حلقه زد

عاقبت آهی زد و بغضش شکست

اول سال است نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوش از ما ربود

اتفاقاً مادرم هم روزه بود

چهره اش دیدم که لک برداشته

دست خوش رنگش ترک برداشته

سوختم دیدم که بابا پیر بود

بدتر از آن خواهرم دلگیر بود

باز آواز درشت دوره گرد

پرده ی افکار را پاره کرد

دوره گردم دار قالی میخرم

دست اول جنس عالی میخرم

گر نداری کوزه ی خالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم

خواهرم بی روسری بیرون دوید

آی آقا سفره ی خالی میخری

نظرات 2 + ارسال نظر
محبوب سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:39 ب.ظ

جالب بود

صدرا یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:13 ب.ظ

دوست عزیز سلام
عنوان این شعر دوره گرد و
شاعرش رضا یعقوبی از اهالی شهرستان رزن از توابع استان همدان می باشد
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد