قدر شبهای قدر

من بنده عاصیم رضای تو کجاست ؟             تاریک دلم نور و ضیای تو کجاست؟

مارا تو بهشت اگر به طاعت بخشی              آن بیع بود لطف وعطای تو کجاست؟

 

 

باز هم شب قدر چون روزگاران گذشته در راه است. قدر که می آید، زمان در پیشگاهت متوقف می شود، در مژه بر هم زدنی خود را معلق در حال و گذشته و آینده می بینی، لحظه ایی به یاد عزیزان از دست رفته ات می افتی کسانی که قدرهای گذشته را بودند و قدرشان را ندانستی و اکنون جای خالیشان یاد آور خاطرات بی شماری است که می توانست زیبا تر از امروز باشد و بعد از یاد می بری که کجا ی زندگیت ایستاده ایی و سهمت از زندگی چقدر بوده و تو با خود چه کرده ایی مبهوت می شوی. ای کاش دریابیم قدر خود را، قدر لحظات نیامده را..... بر بلندای خیال می ایستی اگر این آخرین فرصت باشد چه؟؟؟ باز دل به خدا می سپاری و محاسبه ذهنیت را تند و تند شروع می کنی و خویش را در وزنه خیالت وزن می کنی. چقدر باید بپردازیم. کف های ترازویمان ناجور است. یکی از سنگینی بر زمین چسبیده و آن دیگراز سبکی در هوا معلق است. باز هم که نیکی ها را کم آورده ایی ....به راستی چقدر از لحظات بر باد رفته عمرمان را قدر دانسته ایم. چند گام درست و حساب شده در زندگی برداشته ایم. چقدر به هدف های متعالیمان نزدیک شده ایم. کجای زندگی ایستاده ایم.....

نظرات 4 + ارسال نظر
علیرضا قراباغی پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ق.ظ

عالی بود سید٬ هم شعر٬ هم عکس و هم نوشته. چشم های من پیرمرد رو اشکی کردی٬ نمیتونم بنویسم. آنچه از دل برآید٬ بر دل نشیند. تو که با اینهمه احساس پاک٬ حتما جای درستی ایستاده ای. ما رو هم دعا کن.

ساغر پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:02 ب.ظ

چه زیبا و دلنشین
به راستی بعضی وقتها دل آدمها به تکانی نیازمند است
آنگاه که دلی بلرزد و اشکی بریزد
همه ما ملتمس دعائیم

محبوب پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:28 ب.ظ

قصد ندارم با نظرم خلوت ناب شما رو بشکنم . خدا اونقدر مهربونه که نمی تونه نامهربون باشه.

کاوه پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 07:33 ب.ظ

حاجی التماس دعا
مارا هم فراموش نکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد