شب قدر است امشب مست مستم ای خدا با تو
شدم مست تا دانستم که هستم ای خدا با تو
مخواه از من که هرگز راه عقل و عافیت پویم
که من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو
دویدم سالها اما به دور افتادم از کویت
چو افتادم زپا در خود نشستم ای خدا با تو
سر از خاک زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم
ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو
تو هر جا جلوه کردی من تو را دیدم پرستیدم
به هر صورت جمالی میپرستم ای خدا با تو
طاعات شما قیول حق.
چه جهل زشتی است در این شب قدر بودن و در زیر این باران ماندن و قطرهای از آن برپوست تن و پیشانی و لب وچشم خویش حس نکردن، خشک و غبار آلود زیستن و مردن!
هرکسی یک تاریخ است. عمر، تاریخ هر انسانی است و در این تاریخ کوتاه فردی، که ماهها همه تکراری و سرد و بیمعنی میگذرد، گاه شب قدری هست و درآن از همه افقهای وجودی آدمی فرشته میبارد و آن روح، روح القدس، جبرئیل پیامآور خدایی برتو نازل میشود و آنگاه بعثتی، رسالتی، و برای ابلاغ، از انزوای زندگی و اعتکاف تفکر و عبادت وخلوت فراغت و بلندی کوه فردیت خویش به سراغ خلق فرود آمدنی و آنگاه، در گیری و پیکار و رنج و تلاش و هجرت و جهاد و ایثار خویش به پیام! که پس از خاتمیت، پیامبری نیست، اما هر فرد آگاهی٬ وارث پیامبران است!
برگرفته از مقاله شب قدر دکتر شریعتی