اسم من غلامرضا تختی است و در شهریور 1309 در خانی آباد تهران متولد شدم ، خانواده ی ما از خانواده های متوسط خانی آباد بود ، پدرم غیر از من دو پسر و دو دختر دیگر هم داشت که همه آنها از من بزرگتر بودند ، پدر بزرگم "حاج قلی" ، نخود و لوبیا و بنشن می فروخت ، پدرم تعریف میکرد که حاج قلی توی دکانش روی تخت بلندی می نشست و به همین دلیل مردم خانی آباد اسمش را گذاشته بودند "حاج قلی تختی" وهمین اسم به ما منتقل شد و نام خانوادگی من نیز همین است .
نخستین واقعه ای که بیاد دارم و ضربه ای بزرگ بر روح من زد ، حادثه ای بود که در کودکی برای من پیش آمد ، پدرم برای تامین معاش خانواده پر اولاد ش ، مجبور شد که خانه ی مسکونی خود را به گرو بگذارد ، یک روز طلبکاران به خانه ی ما آمدند و اثاثیه خانه و ساکنینش را به کوچه ریختند ، و ما مجبور شدیم که دو شب را توی کوچه بخوابیم .
به نظرمن تاریخ تولد و مرگ یک انسان،همه ی زندگی او را تشکیل نمی دهند ، آنچه که زندگی یک مرد را ازلحظه ی آغاز ، از روز تولد تا لحظه ی مرگ می سازد ، شخصیت ، روحیه ، جوانمردی ، صفا ، انسانیت و اخلاقیات اوست”
قصه است این، قصه، آری قصۀ در دست
شعر نیست،
این عیار مهر و کین و مرد و نامرد است
بیعیار و شعر محض خوب و خالی نیست،
هیچ، همچون پوچ، عالی نیست.
این گلیم تیرهبختیهاست.
خیس خون داغ سهراب و سیاوشها
روکش تابوت «تختی»هاست.
این گل آذین باغ جادو، نقش خوابآلود قالی نیست.