پسر زن به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از اوخبری نداشتند . بنابراین زن دعا میکرد که او سالم به خانه باز گردد . این زن هر روزبه تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجرهمی گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گوژپشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت: ((کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز میگردد . این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشتناراحت و رنجیده شد . او به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز اینجمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟ یک روز که زن از گفتههای مرد گوژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر ایننان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان بهخود گفت : این چه کاری است که میکنم ؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت ونان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت . مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف هایمعمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت. آن شب در خانه پیر زن به صدا درآمد . وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پارهپشت در ایستاده بود او گرسنه ، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد ،گفت: مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم . درچند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهانرهگذری گوژ پشت را دیدم که به سراغم آمد . او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان بهمن داد و گفت (( این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهمزیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری .)) وقتی که مادر این ماجرا را شنیدرنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پختهبود و اگربه ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود ، فرزندش نانزهر آلود را می خورد . به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشترا دریافت:
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی کهانجام می دهیم به ما باز میگردند
سیدمجید
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 ساعت 05:31 ب.ظ
این بهشت و جهنمی که می گند همین دنیاست.