ای ساقی ما، سرمستان جامی بده جانم بستان
ز همه گریزان ناله خیزان بر تو رو کردم
ای شاهد بزم آرایم، با دیده خون آرایم
همه شب ز یادت باده غم در سبو کردم
چون آتش عشق تو به جان دارد دل
صد شعله شرر خود به زبان دارد دل
آه سحری، سوز دلی، سودایی
شوق نگهت، هر دو جهان دارد دل
بنگر به نیازم، بر سوز و گدازم
ای راز و نیاز من ای عطر نماز من
در بر نشان ما را، یارا
ای همنفس من، بشکن قفس من
امید رهایی ها پیوند جدایی ها
در بر نشان ما را، یارا
یک کمی عجیب نیست این شعر؟!
سلام
سلام
سلام