رفته بودیم گل بچینیم...

 این روزها آژانسهای مسافرتی تورهای یکروزه ای راه می اندازند و گروهی از مردم را به بهانه گلابگیری راهی قمصر و نیاسر می کنند. بازدید کننده های محترم را تو خیابان اصلی قمصر و زیر آبشار نیاسر یه تاب می دهند وچهار تا دیگ جوشان و چهار تا کوزه گردن بلند در آب فرو رفته را نشانشان می دهند و خسته و کوفته بر می گردانند. در حالی که نهایت زیبائی و لطافت این برنامه در گل چینی آن است .آن هم صبح زود آن زمان که آفتاب بالا نیامده و هوای خشک آن محیط تف دیده قابل تحمل است. بودن در این گلستان پر گل و استشمام عطرگلها حال و هوائی است وصف نشدنی . گوئی گوشه ای از بهشت است اینجا. 

 

 

غنچه هائی که همین صبح تازه شکوفا شده اند.هنگامی که دست می بری تا این شاخه گل زیبا را از شاخه بچینی زنبوری را هم در حال نوشیدن شهد آن می بینی گوئی همه در این صبح زود آمده اند تا از این لحظات استفاده کنند و بهره ای ببرند. تیغهای ریز گل که به حکم اعتراض در انگشتان فرو می رود  نیز مانع چیدن آن نمی شود و بر جد و جهد خود اصرار می ورزیم و حاضر نیستیم حتی یک گل شکفته را بر شاخه باقی بگذاریم . کوله بار گلها را در گوشه ای خالی می کنیم این گلهای تازه شکفته در همین فاصله اندک آنچنان حرارتی را در میان خود ایجاد کرده اند شگفت انگیز، گوئی همه حال و هوای چیده شدنشان را برای دیگری با شور و حال حکایت کرده است.

 

 

 

 

 

هر بار که به اینجا می آیم و این چشم انداز را پس از طی کردن مسیری در حاشیه کوه در برابر خود می بینم حس خوشایندی دارم . آن باغ پر گل ،این منظره ،اون رودخانه همه و همه ...

و امان از بازگشت.

هر بار با خود می گویم یعنی می شه یه باره دیگه اینجارا ببینم.

شاید..

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:28 ق.ظ

خیلی زیباست.

علیرضا قراباغی یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:33 ق.ظ

هم فصل مناسب است٬ هم موضوع لطیف است٬ هم کاشان زیبا است٬ هم مراسم دیدنی است و هم عکس های قشنگی انتخاب کرده ای. اما من مانده ام در حسن سلیقه این عنوان و طراوت این متن! محشر است سید! این نوشته بوی گلهای تازه شکفته را می دهد! عطر گلاب قمصر دارد این قند پارسی!

پسرنیمه شب یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:25 ق.ظ

یادش بخیر ... یادته وقتی عزیز زنده بود ... می رفتیم رهق کلون در خونش رو محکم می کوبیدیم ...

وحید دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:29 ق.ظ

خیلی زیبا و رمانتیک بود!
فقط آخرش رو مثل این پیر مردهائی تموم کردی که میگن آفتاب لب بومند!

مگر لب بوم نیستم؟

ساغر دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:49 ب.ظ

دو بار این متن زیبا و دلنشین را خواندم.چه روان و ساده نوشته اید خواننده را به همان محیط می برید. چه عکسهای جالبی کارتان ستودنی است
بازهم از این مطالب بنویسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد