چیزی نبود

هروقت زنش مریض می شد با وجود این که سر در نمی آورد

بهش می گفت: چیزی نیست

زن هم خودش را نمی باخت و خوب می شد.

اماوقتی خودش مریض شد

هرچقدر گفتند: چیزی نیست حالش بدترشد و مرد

اما واقعاً چیزی نبود

نظرات 1 + ارسال نظر
محبوب یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:10 ق.ظ

نتیجه می گیریم این زن بود که خودش باور داشت که چیزی نیست و خوب می شد اما مرد به حرفی که میزد اعتقادی نداشت.
چرا اینجوریه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد