فراق و جدائی در هر حالتی سخته، تنها امید به آینده ای روشن و کسب موفقیتها باعث دلگرمی میشه هر چند جایگزین دلهای رها شده نخواهد شد.گوئی تنها راه باقی مانده، همین رفتن است. همانگونه که پرستو رفت. نمی دانم وقتی برای آخرین بار دست تکان داد و رفت در ذهن خود به چه چیز می اندیشید. به آنچه در پیش روی داره و یا به آنانی که در پشت سر با گونه های شبنم نشسته، گامهای او را می شمردند. هرچه باشد، می گوئیم ، راه سپید* ، پرستو.
پرستو را با بهار عهدی است
هر بهار تازه میشود
پرستو را سفر باید
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند
از ویرانی لانه اش نمی هراسد
پرستو مهاجر است و برای آغاز هجرت، تعلق باری سنگین
و این است غایت خلقت پرستو
با پرستو بودن آدابی دارد، که ما به آن خو نکرده ایم
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند
از ویرانی لانه اش نمی هراسد
که اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر
و اما ما، با پرستو مهاجر باید بود...
مرتضی آوینی
عالیه وبلاگت ...
امیدوارم موفق باشی
این عبارت چه زیبا بود
شبنم؟ بد قول!
چقدر فارسی غنی است! چقدر تاجیک ها را دوست دارم! (راه سپید یعنی نه تو را به کسی سپردم. ما که هستیم که کسی را بسپاریم؟ و مگر آدم ها امانت موجود در گرمابه های قدیم هستند که سپرده شوند؟ و نیز چرا ما و دیدار ما باید محور باشد؟ پس همان راه سپید قشنگ تر است که به خود فرد و به آینده و تلاش خود او مربوط می شود.) و نقل کنندگان از آنها را!
حرفی از شبنم نبود
بد قولم؟