یک روز جالینوس ابلهی را دید دست بر گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی کرد.
گفت: اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدینجا نرسیدی!
دوعاقل را نباشد کین وپیکار
نه دانایی ستیزد با سبکسار
اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمی دل بجوید
دوصاحبدل نگهدارند مویی
همیدون سرکشی آزرم جویی
وگر بر هر دوجانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکی را زشتخویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام
بتر زانم که خواهی گفت آنی
که دانم عیب من چون من ندانی
گلستان سعدی - در فواید خاموشی
در حالی که سخن چاقوی زنجان احمدی نژاد گوشها را نوازش می کرد و لبخند به لبها می آورد به یکباره جمله ای تاریخی دیگری گفت که لرزه بر پیکره استخوانی اقتصاد انداخت او گفت: با نفت 5 دلاری هم می توان کشور را اداره کرد.
در این چهار پنج روز روز ی نبوده که روزنامه ای در ارتباط با این جمله مقاله و سر مقاله و مصاحبه چاپ نکرده باشد.
یکی! نمی دونم کی، به روشنی گفت چرا تا حالا در این سه و نیم سال این کار را نکردی و از نفت 147 دلاری 5 دلارش را خرج می کردی بقیه اش را برای روز نبادا نگه می داشتی. اما تمام این صاحب نظران که به درستی بر این سخن تفسیر نوشتند دقت نکردند که تعریف اداره کشور در قاموس احمدی نژاد با دیگران تفاوت اساسی دارد. او اداره کردن را جیره بندی و زندگی ریاضت کشانه می داند و نه ایجاد رفاه برای مردم کشور و سرمایه گذاری پایدار .
اگر به شما بگویند یک نفر هست که در ویلائی در بالای شهر به همراه همسر و فرزندانش زندگی مرفهی دارد و بدون آنکه کارو کاسبی داشته باشد به راحتی امورات زندگی اش را اداره می کند(ربطی به اداره کشور ندارد) به مسافرتهای داخله و خارجه می رود و میهمانی های مفصل برگزار می کند (بازهم ارتباطی وجود ندارد) آیا باور می کنید؟
اما باور کنید که چنین فردی وجود دارد چون خرج او و زندگی اش را پدرش می دهد.
یک روز احمدینژاد همراه با گوردون براون، آنگلا مرکل و نیکولا سارکوزی در ررستوران سازمان ملل نشسته بودند و میخواستند شام بخورند. احمدینژاد گفت: من تصمیم دارم ساختار سازمان ملل را عوض کنم.
آن سه نفر با آرامش و لبخند گفتند: وری نایس ... وری نایس ...
احمدینژاد ادامه داد: من تصمیم دارم مدیریت جهان را تغییر بدهم.
آن سه نفر با آرامش و لبخند گفتند: وری نایس ... وری نایس ...
احمدینژاد ادامه داد: من فکر میکنم یهودیان اسراییل را باید به جای دیگری منتقل کنیم.
آن سه نفر با آرامش و لبخند گفتند: وری نایس ... وری نایس ...
احمدینژاد ادامه داد: دنیا در حال تغییر است و آمریکا به زودی نابود میشود.
آن سه نفر با آرامش و لبخند گفتند: وری نایس ... وری نایس ...
در همین موقع پیشخدمتها پیشغذا آوردند و همه مشغول غذا خوردن شدند. احمدینژاد نگاهی به دوازده قاشق و
چنگال و کارد که جلویش گذاشته بودند کرد و در حالی که نمیدانست با کدام چنگال و کارد و قاشق باید غذا را شروع
کند، پرسید: شما چهطور تشخیص میدهید که الان باید از کدام قاشق و چنگال استفاده کرد؟
گوردون بروان گفت: ما قبل از اینکه مسوول بشویم در کلاسهای تشریفات دیپلماتیک شرکت کردیم، در آنجا همهی رفتارهای دیپلماتیک را به ما یاد دادند، از جمله نحوهی غذا خوردن.
احمدینژاد تعجب کرد و گفت: چه جالب! در آنجا در مورد مسائل اخلاقی هم چیزی به شما یاد دادند؟
مرکل گفت: بله، در آنجا ادب دیپلماتیک را هم یاد میدهند.
احمدینژاد گفت: مثلا اگر کسی مزخرف بگوید، به شما یاد میدهند که باید چه کار کنید؟
سارکوزی گفت: بله، وقتی کسی مزخرف میگوید، با آرامش و لبخند به او نگاه میکنیم و میگوییم: وری نایس ... وری نایس ...
فرق است میان آن که یارش در بر
با آنکه دو چشم انتظارش بر در
پاسخ:حال ما خوب است ولی تو باور نکن