کدام آسمان؟

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟. بسوی کدام قبله نماز می گزاری

نهی از منکر

بر سر در کاروانسرائی

تصویر زنی به گچ بریدند
گفتند که واشریعتا. خلق

روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد

تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق

می رفت که مومنین رسیدند
این آب ببرد و آن یکی خاک

یک پیچه ز گل بر او کشیدند
ناموس بباد رفته ای را

با یک دوسه مشت گل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جست

رفتند و به خانه آرمیدند

 

                                              ایرج میرزا

نخل برداری

رقابت هیئتها به شهرستانها هم کشیده شده، تو کاشان برخی از هیئتهای معروف برنامه های خود را چاپ و در شهر توریع می کردند. به یکی دوتا از آنها که نگاه انداختم یک چیز خیلی جالب بود.نوشته بودن سخنران حجت الاسلام …..تهرانی مداح حاج…….تهرانی،اول فکر کردم این عبارت تهرانی در انتهای اسمشان جزئی ازنامشان است امامتوجه شدم این را می نویسند که مردم بدانند این آقا از تهران می آید یا سخنران و مداح اهل تهران است و یا فلانی از مشهد می آید .

برخی از اینها یه کمکی هم دارند که کارش فقط حسین حسین گفتن است. البته با همان عبارت معرف سین سین که از حنجره اشان خارج می شود. هیئت دیوانگان حسین ، همان هیئتی که ذاکر رانده شده از قم را در خود جای داد یکی از این هیئتهاست که مراسم آنها در  همه حال بقول خودشان شور می گیرد.

غذا خوردن هم حکایتی دیگر دارد ،بخصوص تو همین تهران، نذورات مردم که تمامی ندارد، با خودم می گم  اگر مردم مشکل لاینحل نداشتند که نذری به دل نمی گرفتند پس این همه نذر و نذورات نشانه مشکلات عدیده آنهاست که  مرتفع شده است. اما سر و دست شکستن برای غذا خیلی زشت است . همین پارسال رفته بودم بازار توتکیه دولت نزدیک بازار غذا می دانند آنقدر همه چیز بهم ریخت که کار به نیروی انتظامی کشید. برخی خانواده ها تو این ایام غذای یک هفته خود را هم ذخیره می کنند.

اما تو کاشان نماندیم ، رفتیم روستا، ساده ترین و بی آلایش ترین مراسم را می توان دید. کل روستا در یک دسته عزاداری شرکت می کند . از قدیم نخل برداری رسم روستا بوده و هر خانواده ای به اصطلاح یه پایه نخل را سهیم است که در روز عاشورا آن را بلند می کند.نوحه ها همان نوحه های قدیمی است. غذای ظهر عزا داری آبگوشت است. کل مردم حاضر همین غذا را تو حسینیه می خورند و چقدر خوشمزه است. مراسم حتی بعد از ناهار هم تا عصر ادامه می یابد و این نخل در سطح روستا گردانده شده و در جلوی هر مسجدی توقف کرده و نوحه سرائی می شود.

حضور مردم چه آشنا و چه غریبه خیلی جالبه است بسیاری از راههای دور خودشان را برای حضور در این مراسم به اینجا می رسانند .

 

سخنان سانسور شده

ما فرض می کنیم که یک ملتی تمامشان رای داند که یک نفری سلطان باشد، بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رای آنها برای آنها قابل است؛ لکن اگر چنانچه یک ملتی رای دادند (ولو تمامشان) به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقی ملت پنجاه سال از این، سرنوشت ملت بعد را معین می کند سرنوشت هر ملتی به دست خودش است. ما در زمان سابق، فرض بفرمائید که زمان اول قاجاریه نبودیم، اگر فرض کنیم که سلطنت قاجاریه به واسطه یک رفراندمی تحقق پیدا کرد و همه ملت هم ما فرض کنیم که رای مثبت دادند، اما رای مثبت دادند بر آقامحمدخان قجر و آن سلاطینی که بعدها می آیند. در زمانی که ما بودیم و زمان سلطنت احمدشاه بود، هیچ یک از ما زمان آقامحمدخان را ادراک نکرده، آن اجداد ما که رای دادند برای سلطنت قاجاریه، به چه حقی رای دادند که زمان ما احمد شاه سلطان باشد سرنوشت هر ملت دست خودش است. ملت در صد سال پیش از این، صدوپنجاه سال پیش از این، یک ملتی بوده، یک سرنوشتی داشته است و اختیاری داشته ولی او اختیار ماها را نداشته است که یک سلطانی را بر ما مسلط کند. ما فرض می کنیم که این سلطنت پهلوی، اول که تاسیس شد به اختیار مردم بود و مجلس موسسان را هم به اختیار مردم تاسیس کردند و این اسباب این می شود که - بر فرض اینکه این امر باطل، صحیح باشد- فقط رضاخان سلطان باشد، آن هم بر آن اشخاصی که در آن زمان بودند و اما محمد رضا سلطان باشد بر این جمعیتی که الان بیشتر شان، بلکه الا بعض قلیلی از آنها ادارک آنوقت را نکرده اند، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در این زمان معین کنند؛ بنابر این سلطنت محمدرضا اولا که چون سلطنت پدرش خلاف قانون بود و با زور و با سرنیزه تاسیس شده بود مجلس، غیر قانونی است، پس سلطنت محمدرضا هم غیر قانونی است و اگر چنانچه سلطنت رضاشاه فرض بکنیم که قانونی بوده، چه حقی آنها داشتند که برای ما سرنوشت معین کنند هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که درصد سال پیش از این، هشتاد سال پیش از این بودند، می توانند سرنوشت یک ملتی را که بعدها وجود پیدا کنند، آنها تعیین بکنند؟

....

من باید عرض کنم که محمد رضای پهلوی، این خائن خبیث برای ما رفت، فرار کرد و همه چیز ما را به باد داد. مملکت ما را خراب کرد، قبرستان های ما را آباد کرد. مملکت ما را از ناحیه اقتصاد خراب کرد. تمام اقتصاد ما الان خراب است و از هم ریخته است که اگر چنانچه بخواهیم ما این اقتصاد را به حال اول برگردانیم، سال های طولانی با همت همه مردم، نه یک دولت این کار را می تواند بکند و نه یک قشر از اقشار مردم این کار را می توانند بکنند، تا تمام مردم دست به دست هم ندهند نمی توانند این به هم ریختگی اقتصاد را از بین ببرند. شما ملاحظه کنید، به اسم اینکه ما می خواهیم زراعت را، دهقان ها را دهقان کنیم، تا حالا رعیت بودند و ما می خواهیم حالا دهقانشان کنیم، اصلاحات ارضی درست کردند، اصلاحات ارضی شان بعد از این مدت طولانی به اینجا منتهی شد که بکلی دهقانی از بین رفت، بکلی زراعت ما از بین رفت و الان شما در همه چیز محتاجید به خارج؛ یعنی محمدرضا این کار را کرد تا بازار درست کند از برای آمریکا و ما محتاج به او باشیم در اینکه گندم از او بیاوریم، برنج از او بیاوریم، همه چیز را، تخم مرغ از او بیاوریم

....

این نفت ما را اگر چند سال دیگر خدای نخواسته این عمر پیدا کرده بود، عمر سلطنتی پیدا کرده بود، مخازن نفت ما را تمام کرده بود، زراعت مان را هم که تمام کرده، این ملت بکلی ساقط شده بود و باید عملگی کند برای اغیار. ما که فریاد می کنیم از دست این، برای این است. خون های جوان های ما برای این جهات ریخته شده، برای اینکه آزادی می خواهیم ما. ما پنجاه سال است که در اختناق بسر بردیم، نه مطبوعات داشتیم، نه رادیوی صحیح داشتیم، نه تلویزیون صحیح داشتیم، نه خطیب توانست حرف بزند، نه اهل منبر می توانستند حرف بزنند، نه امام جماعت می توانست آزاد کار خودش را ادامه بدهد، نه هیچ یک از اقشار ملت کارشان را می توانستند ادامه بدهند و در زمان ایشان هم همین اختناق به طریق بالاتر باقی است و باقی بود و الا هم باز نیمه حشاشه او که باقی است، نیمه حشاشه این اختناقی هم باقی است

 امام خمینی28 سال پیش در چنین روزی