درخت سیب

تو به من خندیدی و نمیدانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را در دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان میدهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت...!

                                                              حمید مصدق

ختم نبوت یا..

هر چه با خودم کلنجار رفتم نتوانستم از این مطلب عبور کنم . رئیس دیوان محاسبات ، دقت کنید رئیس دیوان محاسبات کل کشور در حضور رئیس جمهور چنین سخنانی بر زبان رانده :

«در سوریه در شهر تاریخی بصرا که اسم آن را بعضا ممکن است نشنیده باشید، یکی از مسلمانان به من گفت که من معتقدم اگر بنا بود بعد از پیامبر، پیامبری بیاید، آن احمدی‌نژاد بود...

در حلب ما افتخار می‌کردیم؛ چرا که در این شهر وقتی راه می‌رفتیم همه به ما احترام می‌گذاشتند و به برکت وجود شما، ما را مورد نوازش و احترام قرار می‌دادند و حتی در جاهایی ما را به چای و بستنی دعوت می‌کردند و می‌گفتند دکتر احمدی‌نژاد رییس‌جمهور ماست. در این کشورها حال و هوای دیگری حاکم بود» لینک مطلب

 

نتیجه گیری : خداوند باریتعالی یک چیزی می دانست که با آمدن پیغمبر اسلام ختم نبوت را اعلام کرد والا....

 

آقای حافظ

 

نمی دانم اگر حافظ در دوران ما زیسته بود چه بر سر خودش و مزارش می آمد .آیا مزار یا آرامگاهی داشت ؟و یا او را تکفیر کرده و از حقوق شهروندی! محرومش می کردند.

منظورم آنانی است که متولیان امروزه فرهنگ و ادب این مرزو بوم هستند .چه بسا اینان اشعار این غزل سرای چیره دست را حتی اگر قرآن راهم به 14 روایت نیز بلد می بود به مثابه انحراف و گمراهی جامعه بحساب آورده و حکم به جمع آوری آنان می دادند. اما چه شد که حافظ ، حافظ شد و در هر مناسبتی تفعلی بر دیوان او زده می شود. براستی هیچکس دیگر مانند او سخن نگفت آنگونه که شعرش زبانحال مردم هر دوره ای از زندگی این دنیا باشد.

اگر اشتباه نکنم این دهمین  یا یازدهمین باری بود که پای در حافظیه می گذاشتم . همیشه این ورودی را دوست داشتم ، گلدانهای گل اطلسی که تا یادم میاد به همین ترتیب مثلثی وار رو پله های ورودی قرار داشتند. کناره پله ها که به مرور زمان بر اثر سر خوردن بچه ها ، که خودم روزی از همانها بودم مثل آینه شده بود و امروز دخترای خودم بر همان سیاق سرسره بازی می کردند.

بنای منحصر بفرد این آرمگاه همچنان زیباست. گرچه نشانه های عدم رسیدگی در آن نمایان است . کاش و ایکاش درصد ناچیزی از خیل عظیم هزینه هائی را که جاههای دیگر خرج می شود ، آنجا ئی که برای ورودش بلیطی نمیگیرند ، اینجا خرج می کردند.

سنگ مزار زیبای آنرا کریمخان زند که آثار ماندگار بسیاری در شیراز دارد برای آن تهیه کرد که هنوز پا برجاست .می گویند کریمخان زمانی که معشوقه اش ، شاخه نبات را در آرامگاه حافظ دفن کرد این نارنجستان زیبا را بنا کرد و سنگ قبری بر مزار خواجه گذاشت. به بیانی اگر شاخه نبات نبود این باغ هم شکل نمی گرفت!!!

یادم میاد قبل از انقلاب ، دستگاهی شیک در همان ایوان ورودی قرار داشت که با انداختن 10 ریال و نیت کردن یک کارت زیبا که یک طرفش طرحی مینیاتوری و سوی دیگرش غزلی از غزلیات حافظ بود تحویل می داد . تا مدتها یکی از آن کارت ها را نگهداشته بودم . اما با وقوع انقلاب دیگر اثری از آن دستگاه نماند. و امروز جایش را گروهی گرفته اند که مرغ عشق یا فنچی را بر روی دست و یا داخل قفس نگه داشته و از میان چند کاغذ تا شده فالی برای سرنوشت شما رقم می زنند. خوب این هم یک راه ایجاد اشتغال است.

*******

عکسهای قدیمی از این آرامگاه

 

عظمت ایران

« یک چیز در آثار تخت جمشید مشترک است و آن نشان عظمت شاهان آن دوران است» این کلام راهنمائی بود که در تخت جمشید برای گروهی دانشجوی باستان شناسی ، آثار این مجموعه کهن را توضیح می داد.

باید گفت تخت جمشید عظمت گذشته ایران را به نمایش می گذارد.

برنامه ای فوق العاده زیبا به نام « نور و صدا» پس از تاریکی هوا ، آن زمان که ظلمات تمام محوطه را در بر می گیرد اجرا می شود . در این برنامه که به دو زبان انگلیسی و فارسی ارائه می شود تاریخچه تخت جمشید از زبان یک راوی و اردشیر ، شاه ایران مرور می شود و در هر لحظه بسته به موضوع ،گوشه ای از محوطه آن با نورهای مختلف روشن می شود .

لحظاتی انسان احساس می کند  گویا تمام وقایع همان لحظه درپیش چشمانش در حال رخ دادن است و ما در در بطن آن درحال تماشای آن هستیم.

وقتی راوی فرمان کوروش را می خواند به سختی باورمان می شد که 2500 سال پیش کسانی با چنین افکاری در این مملکت حکمرانی می کردند .فرمانی که به راستی اولین منشور حقوق بشر لقب گرفت:

«منم کوروش، شاه جهان  . . .

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم، مردوک خدای بزرگ دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد... زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.

برده داری را بر انداختم ، به بدبختی های آنان پایان بخشیدم. وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد... من فرمان دادم که هیچکس ، اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند.

مردوک خدای بزرگ از کردار من خشنود شد... او برکت و مهربانیاش را ارزانی داشت . ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. . .

من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.

همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم.

همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که نبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگراندم، باشد که دلها شاد گردد.

بشود که خدایانی که آنان را به جایگاههای مقدس نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند...

من برای همه مردم جامعهای آرام مهیا ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم»