روز تولد امام حسن مجتبی (ع) است. در این دوران آنقدر که از شور حسینی صحبت می شود از شور و حال حسنی سخنی به میان نمی آید. آنقدر که از هیهات من الذله می گویند از صلح نمی گویند.براستی چرا روش و منش او در منبرها تبلیغ نمی شود؟ از دید منبریون و مداحان چه منفعتی در شور و حال حسینی هست که در راه و طریق حسنی قرار ندارد؟
او را کریم اهل بیت لقب داده اند . کار خوبی که امروز در بسیاری نقاط انجام می شود توزیع نان رایگان است.عده ای پخت یک روز یا یک نوبت یک نانوائی را تقبل کرده تا نان رایگان در اختیار مردم قرار گیرد. نذر قشنگی است .اطعام به معنای واقعی است . نذرشان قبول حق انشاء الله
اهل کاشانم.
روزگارم بد نیست.
تکه نانی دارم، خورده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانی ، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبلهام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مُهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجرهها میگیرم.
در نمازم جریان دارد ماه.
جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی میخوانم.
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو.
من نمازم را، پی «تکبیرة الاحرام» علف میخوانم،
پی «قد قامت» موج.
کعبهام بر لب آب،
کعبهام زیر اقاقیهاست.
کعبهام مثل نسیم، میرود باغ به باغ، میرود شهر به شهر.
«حجرالاسود» من روشنی باغچه است.
اهل کاشانم.
پیشهام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهاییتان تازه شود.
چه خیالی ، چه خیالی ، … میدانم
پردهام بی جان است.
خوب میدانم، حوض نقاشی من بی ماهی است.
اهل کاشانم،
نَسَبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک «سیلک».
نَسَبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
پدرم پشت دو بار آمدن چلچلهها، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
پدرم پشت زمانها مرده است.
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسید: چند مَـن خربزه میخواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی میکرد.
تار هم میساخت،تار هم میزد.
خط خوبی هم داشت.
باغ ما در طرف سایه دانایی بود.
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه،
باغ ما نقطه ی برخورد نگاه و قفس و آینه بود.
باغ ما شاید، قوسی از دایره ی سبز سعادت بود.
میوه کال خدا در آن روز ، میجویدم در خواب.
آب، بی فلسفه میخوردم.
توت، بی دانش میچیدم.
تا اناری ترکی بر میداشت، دست فواره خواهش میشد.
تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن میسوخت.
گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره میچسبانید.
شوق میآمد، دست در گردن حس میانداخت.
فکر، بازی میکرد.
زندگی چیزی بود ، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار.
زندگی در آن وقت، صفی از نور و عروسک بود،
یک بغل آزادی بود.
زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود.
هرسال تو ماه مبارک برخی برنامه سازان تلویزیونی راهی زندان ها می شوند تا چهره کسانی را به تصویر بکشند که به واسطه مشکلات مادی به این وادی افتاده اند.امسال هم سراغ کسانی رفته اند که از هول حلیم افتاده اند تو دیگ! همانها که یک شبه عاشق شده اند و برای اینکه کم نیاورند هر چه خانواده عروس گفته اند با گردن فرازی پذیرفته اند. تمام تصورشان این بوده که کی داده کی گرفته ولی حالا توش مانده و تو زندان جا خوش کرده اند آب خنک می خورند.
همه هم جوان ، یعنی تو همان سالهای اول زندگی ، البته زرنگی عروس خانم بوده که اول کار خواسته تکلیفش مشخص شود . بجز فرد زندانی هیچکس را نمی توان ملامت کرد ، مطمئناً اطرافیان به او این هشدار را داده اند اما او بوده که بخاطر اینکه کم نیاورد 200 سکه هم روی 1000 تا سکه می گذارد و همه را به گردن می گیرد.
جالب آنکه خانواده عروس هم در این جور مواقع عنوان می کنند اگر دختر ما را دوست داشت این مهریه را می پذیرفت. و چه راحت دوستی و دوست داشتن را ارزش گذاری می کنند.
یکی از همین آقایان درمانده می گفت ایکاش همان خانواده هائی که این مهریه ها را اعلام می کنند تضمین آنرا هم دریافت می کردند تا اطمینان برایشان حاصل شود که خواستگار توان پرداخت آن را داراست. به نظرم به مطلب خوبی اشاره کرده است . چطور برای دریافت یک وام کلی وثیقه و تضمین دریافت می شود چرا برای این موضوع که پرداختش عندالمطالبه است یعنی هر لحظه ممکن است درخواست شود این اطمینان از همان اول حاصل نشود . زندان افتادن این فرد هم که برایشان مهریه نمی شود .
خوشمزه تر آنکه معمولا خانمی هم که مهریه اش را مطالبه می کند دیگر جائی در آن زندگی ندارد و شوهر زود طلاقش می دهد .انگار که نبایستی این مطالبه می کرد.
تازه این روزها از روی چشم و هم چشمی ، برخی همسران هم درخواست افزایش مهریه خود را می کنند که چون مظنه امروز مثلاً روی 500 سکه است پس 100 سکه مهریه مرا هم به 300 سکه افزایش بده ، بالاخره من هم تو زندگی تو جان کنده ام !! اگر مرا دوست داری !! اینکار را انجام بده تا این فاصله کمی جبران شود .چون اگر از من بپرسند چند سکه مهری ات هست خجالت می کشم بگم 100 تا.در اینجا به تنها چیزی که توجه نمی شود اینکه آیا آن فرد بدبخت اصلا توان پرداخت همان 100 سکه را هم دارد یا نه. این روزها مقیاس دوستی ها و علاقه ها تعدادسکه شده است.
قدیما ،اغلب تو روستاها، این رسم بود که در کنار وجهی از پول رایج قسمتی از ملک ، باغ یا حیوانات را هم پشت قباله می نوشتند و این از همان اموال پدر بدبخت داماد بود .اما هر چه بود از محل همان داشته های آنها بود نه از محل ایجاد تعهد ی که دست نیافتنی است.
هرچه هم اینها را نمایش دهند بازهم آنانی که باید درس بگیرند ، نمی گیرند ، جوان عاشق پیشه به تنها چیزی که فکر نمی کند عاقبت کار خویش است.
**************
این یک گفتگوی واقعی است.
دختر بزرگه : بابا میشه برای ما ......بخری ؟
دختر کوچیکه : آره بابا !! توروخدا بخر ...
دختر بزرگه : خیلی دوست داریم یه دونه از اون داشته باشیم.
بابا: باشه می خرم .اما چند روز صبر کنید.
دختر کوچیکه: چرا ؟
بابا: تا سر برج بشه .
دختر بزرگه :سربرج یعنی چی ؟چرا باید تا اون موقع بایدصبر کنیم؟
بابا : سر برج یعنی آخر ماه زمانی که حقوق می گیرم.
دختر کوچیکه: مگه الان پول نداری؟
بابا :دارم ! اما برای خرید ...... پول بیشتری لازم است که آن اندازه ندارم.
دختر کوچیکه (بعد از کمی فکر کردن): بابا ! کی میگه مهر ما چقدره ؟
بابا : یعنی چی؟
دخترکوچیکه ؟ همان که تو سفره عقد می گویند!!!!
بابا: تو سفره عقد نمی گویند ، وقتی خواستگار میاد و صحبت ها می شه و........... مبلغی هم بعنوان مهریه تعیین می شه . حالا منظورت از این سوال چی بود ؟چه ربطی داشت؟
دختر کوچیکه: می دونی !؟ فکر کردم اون موقع که می خواهی مهریه مرا بگوئی یه خورده بیشتر بگو تا یه مقدارش را به تو و مامان بدم که شما هم پولدار باشید !!!!!!
سنت زیبای افطاری دادن هم رفته رفته کم رنگ می شود.گویا تشریفات و تجملات هم گریبان گیر این موضوع هم شده است.آنقدر به آن پیرایه بسته شده است که اصل موضوع که دیداری و دعائی و ثوابی بوده فراموش شده است.این هم مانند میهمانی های عادی تلقی شده وعده ای می خواهند با همان دستورات و تشریفات به آن بپردازند همان عاملی که باعث شده کمتر کسی مهمانی دهد و فاصله ها خویشاوندان و دوستان بیشتر از هم شود..یکی از فلسفه های وجودی این ماه مبارک امساک در خوردن است اما گویا حرص خوردن و ترس از گرسنگی باعث می شود که بسیاری بیشتر از ماههای دیگر سال به خورد و خوراک خوداهمیت دهند .و این از یادآوری درد گرسنگان بدور است .اهل تسنن مانند نماز خواندن به این موضوع هم بسیار راحت می پردازند.
راستی یه سفره ساده افطارکه می شود در چند بار آن را پهن کرد و عده ای را بر سر آن دعوت کرد چگونه باید باشد؟ با نون و پنیر و سبزی و آش وحلیم و شله زردی نمیشه افطاری داد؟حتماً باید چلوکباب سلطانی و کباب قفقازی باشه ؟ البته سلیقه های غذائی خانواده ها تفاوت می کنه بعضی ها افطار می کنند و یکی دو ساعت بعد شام می خورند! و سحر هم یک وعده غذائی مفصل تناول می کنند. یعنی نه تنها از وعده های غذائی خودشان کم نمی کنند بلکه افطار و سحر را هم به آن اضافه می کنند.چندین سال پیش از این دوستانی را به افطار دعوت کرده بودیم افطاری هم با همان عادت خودمان برگزار کردیم ، خیلی ساده و مختصر، متقابلا که برای افطار به منزلشان رفتیم افطاری ساده را که خوردیم محتویات سفره را که جمع کردند تازه پلو و خورشت آوردند ما هم خبر نداشتیم که برنامه اینجا چه جوریست خودمان را با همان نان پنیر سیر کرده بودیم و اشتهای دیگری باقی نمانده بود.
حالا!! کاری به این نیست مطلب این بود که با این سنت زیبا می توان بیشتر در کنار دوستان و آشنایان بود. در این ماه همانطور که دلها را می توان به خدا نزدیک کرد می توان با دوستان و آشنایان هم همدلی نمود همان چیزی که خداوند به آن بسیار سفارش نموده است.
اما اطعام مساکین به کنار ، ماحتی از اطعام دوستان و خویشاوندان خود نیز باز مانده ایم.