مهریه

 
ایام مبارکی است.مجالس جشن و عروسی هم بر پاست.اما گویا متولیان امور بالاخره مشکل ازدواج جوانان را حل کردند.گفتم متولیان ، بله یکی مجلس و دیگر شهرداری ، مجلس پس از طرح تعیین سقف مهریه برای زوجه ، که با اعتراض روبرو شد حالا قرار گذاشته اند تا مهریه براساس شغل پدر عروس خانم تعیین شود. شهرداری هم اعلام کرده در این ایام لباس عروس و خنچه عقد مجانی به زوجین کرایه می دهد. خوب دیگر بهانه ای باقی نمانده ، پس باید بشتابید.

در قضیه تعیین مهریه ، گویا استدلال طراحان بر این بوده که بالا بودن میزان مهریه علت و علل عدم ازدواج جوانان است. البته اوضاع خراب است و خانواده دختر یا از روی چشم و هم چشمی ویا نگرانی از آینده ، فکر می کنند مهریه باعث تضمین زنگی می شود.

حالا که براساس شغل پدر دختر می خواهند تعیین کنند اگر دختری پدر نداشت یا از کار افتاده ، بی کار ، بازنشسته قدیمی با حقوقی کم بود حق او در مقابل دختران هم رده اش پایمال خواهد شد.

آخر مگر نخود و لوبیاست که می خواهیم قیمت آنرا تثبیت کنیم . عده ای که نمی توانند (بی عرضه اند) مشکل مهریه را که یک عرف جامعه شده با یک کار فرهنگی حل کنند تصور می کنند با اعمال قانون می توانند آنرا برطرف نمایند.

 




در مسابقه ای ، دولت کانادا به عنوان احمق ترین دولت و سخنرانی جرج بوش بعنوان احمقانه ترین سخنرانی برنده جایزه شدند.

آدم از این همه آزادی در یک کشور که به راحتی حرفهایشان را می زنند بدون آنکه برچسب توهین به مقدسات و تشویش اذهان عمومی به آنها زده شود لذت می برد.

فکر می کنید اگر همچین مسابقه ای در ایران برگزار می شد کی برنده می شد؟


و این هم یک بازی
نقاط را طوری جابجا کنید که خطها یکدیگر را قطع نکنند

آرایش

از تـــرحم تا مروت، و از مــــدارا تــــا وفـــــــــا

هر چه را کردم طلب، دیدم ز عالم رفته است

 

خبرهای خوبی از وضعیت اکبر گنجی نمی رسد. از وقتی اورابه بیمارستان منتقل کردهند به نظر می آمد که نقشه هایی در سر دارند. دیروز هم نامه ای از گنجی خطاب به منتظری منتشر شد که مسائل بسیاری را عنوان کرده است.

نمی دانم چرا نظام این قدر دوست دارد هزینه بپردازد .گمان می کنم می خواهند با یک عمل جراحی که منجر به مرگ او شود غائله را خاتمه دهند.آخر گنجی تنها اثر باقی مانده از دوران اصلاحات است . خدا به او و خانواده اش رحم کند.

 

ساعتی قبل نامه همسر گنجی و همچنین نامه مجمع مدرسین حوزه علمیه قم به آقای شاهرودی منتشر شد.بخوانید


خبرگزاری فرانسه اعلام کرد که براساس تحقیقات مجلس انگلیس ، تونی بلر نخست وزیر این کشور طی 6 سال
گذشته بیش از 1800 پوند برای گریم صورتش هزینه کرده است.این در حالی است که اعلام شده زنان انگلیسی سالانه 195 پوند برای آرایش صورت و موی خود هزینه می کنند . اگر هزینه لباس را هم اضافه کنیم ، تونی بلر در این مدت یک میلیون و 50 هزار و 22 پوند خرج لباس و آرایش خود کرده است. حساس ترین دورانی که بلر با چهره آرایش کرده در انظار عمومی ظاهر شده است در سال های 2003 و 2004 در زمان  مبارزات انتخاباتی اش بوده است.

این ها را نگفتم که خدای نخواسته بخواهید با رئیس جمهور منتخب خودمان مقایسه کنید !!

 

حالا که از آرایش صحبت به میان آمد بگویم یک شرکت الکترونیکی بنام فیلیپ ، گوشی های جدیدی را ارائه کرده است که مجهز به آینه ! است که نظر کاربران خانم را به خود جلب کرده است. این گوشی یک دوربین 3/1 مگا پیکسلی دارد و قیمتش تقریبا 2 میلیون روپیه است.

کفشهایم کو

مرحوم کیومرث صابری در فومن متولد شد او آغاز طنز نویسی خود را از ستون دو کلمه حرف حساب در روزنامه اطلاعات آغاز کرد و این زمینه نشر گل آقا شد گل آقای ما در 63 سالگی درگذشت و طبق معمول پس از مرگ عزیز شد ، قطعه ای که می خوانید نقیضه (پارودی) شعر«کفشهایم کو» از سهراب سپهری است. در این طنز او همه آرزو و غم یک شخص را از گم شدن یک لنگ کفش کهنه ؛با مهارت بیان داشته است.

 

کفش هایم کو؟!
دم در چیزی نیست.
لنگه ی کفش من این جاها بود!
زیر اندیشه ی این جا کفشی!
مادرم شاید این جا دیشب
کفش خندان مرا، برده باشد به اتاق
که کسی پا نتپاند در آن…

 

هیچ جا اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید
کفش من کفشی بود
کفشستان!
و به اندازه ی انگشتانم معنی داشت
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شصت پای من از این غصه ورم خواهد کرد
شصت پایم به شکاف سر کفش، عادت داشت!

 

نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب
کوپن مرغش باطل بشود !
جیب من از غم فقدان هزار و صدو هشتاد و سه چوق
که پی کفش، به کفاش محل خواهد داد
«خواب در چشم ترش می شکند.»
کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
«یاد باد آن نهانش نظری با ما بود»
دوستان! کفش پریشان مرا کشف کنید!
کفش من می فهمید که کجا باید رفت
که کجا باید خندید.
کفش من له می شد گاهی
زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صف های دراز
من در کله ی صبح، پی کفشم هستم
تا کنم پای در آن
بروم آنجایی
که به آن «نانوایی» می گویند!
شاید آن جا بتوان،‌نان صبحانه ی فرزندان را
توی صف پیدا کرد
باید الان بروم....اما نه!
کفش هایم نیست! کفش هایم...کو؟!

 

روحش شاد –یادش عزیز

همهمه

آتش دوزخ ز ما ، تردامنان رنــــگی نداشت

آنچه ما را سوخت آنجا ، خجلت تقصیر بود

 

چند وقت پیش در مجلس ختمی شرکت کردم. سر و صدای خانمها در اینگونه مجالس ، تصور می کنم از صدر اسلام !! ، همواره  یک مشکل  اساسی بوده است . اگر متوفی جوان و یا مرگی ناگهانی باشد شیون و فریاد هم لابه لای صحبتها به گوش می رسد.

زمانی که روحانی مجلس بالای منبر رفت علی رغم کوچک بودن مسجد ، به علت همین همهمه ، صحبتهایش قابل فهم نبود (البته این چیز مهمی نیست!!) عده ای از حضار برای ساکت کردن خانمها شروع به هیس هیس کردند. یک نفر به روحانی کفت تذکری بدهد ، حاج آقا هم صدایش را کمی بلندتر کرد و گفت : فکر می کنید تذکر من تاثیری دارد؟ من خودم یکی از اینها را تو خانه دارم حریف او نمی شوم اینها که صد نفرند چطور ساکتشان کنم ؟!!

همین هم شد .با این تذکر و فرستادن صلوات ، خانمها مجددا به صحبتهایشان ادامه دادند.

 



خاطره ای جالب از خاتمی را اینجا بخوانید.